بشر حافی
بِشْرِ حافی، ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمان (150 یا 152- 227ق / 767 یا 769-842م)، زاهد و صوفی مشهور.
زادگاه بشر یكی از روستاهای مرو بود. او از خراسان به بغداد رفت و در آنجا ساكن شد و بنابر بیشتر روایات در همانجا نیز وفات یافت (ابن سعد، 7 / 342؛ سلمی، طبقات... ، 33، 34؛ ذهبی، العبر، 1 / 313؛ خواجه عبدالله، 85). به گزارش منابع، جد پنجم او بعبور، یعفور، بعنبور یا غیور نام داشت و پس از آنكه به دست امام علی(ع) اسلام آورد، عبدالله نام گرفت (خطیب، 10 / 278-279؛ ابن عساكر، 10 / 179؛ ابن خلكان، 1 / 274؛ ابن كثیر، 10 / 310). نام نخست این شخص احتمالاً صورت تغییر یافتهای از بغپور فارسی (معرب آن: فغفور) است كه در تركستان و خراسان، شاهزادگان و بزرگزادگان را با آن میخواندند و این مطلب با اشاره برخی منابع به بزرگزادگی بشر تأیید میشود (ابن خلكان، 1 / 275؛ ابن تغری بردی، 2 / 249).
دربارۀ روزگار جوانی بشر و سپس روی آوردنش به زهد و تصوف، روایتهای گوناگونی وجود دارد. یكی آنكه بشر مردی درستكار بود و در طلب حدیث از خراسان به بغداد و شهرهای دیگر سفر كرد، از محدثان بسیار حدیث شنید و سرانجام، در بغداد ساكن شد؛ اما ظاهراً به یكباره ضبط و نقل حدیث را به یك سو نهاد، كتابهای حدیث خود را به خاك سپرد، از مردم كناره گرفت و به زهد و عبادت روی آورد (ابن سعد، همانجا؛ ابن قتیبه، 525؛ ابن ابی حاتم، 1(1) / 356؛ خطیب، 7 / 67). روایت دیگر آنكه وی مردی اهل لهو و میخواره و گاه راهزن و عیار تصویر شده است كه گروهی را نیز به همراه خود داشت. براساس این روایتها، روزی در راه كاغذ پارهای یافت كه بر آن «بسمالله الرحمن الرحیم» نوشته شده بود؛ پس آن را برگرفت، معطر ساخت و در جایی نهاد؛ آنگاه در عالم رؤیا شنید كه خداوند به سبب حفظ حرمت نام الله، او را در دنیا و آخرت بزرگ خواهد داشت (در برخی روایتها شخص دیگری این خواب را دربارۀ بشر دیده، و برای او نقل كرده است). این ندای غیبی باعث توبۀ او از كارهای پیشین و روی آوردنش به زهد و عبادت شد (ابونعیم، 8 / 336؛ هجویری، 131؛ ابن جوزی، 2 / 325؛ قشیری، 11؛ نیز نك : پند پیران، 65-66؛ منتخب... ، 48-49).
نكتۀ قابل توجه آن است كه مؤلفان همعصر بشر، همچون ابن سعد و ابن قتیبه، تنها روایت طلب حدیث را درباره وی نقل كردهاند و بیشتر منابعی كه داستان توبه او را آوردهاند، درباره جست و جوی او برای شنیدن احادیث و سپس عزلت گزیدنش سكوت كرده، و به نقل احادیثی از قول او اكتفا كردهاند. بیشتر این منابع از كتابهای صوفیهاند كه در زمانهای مختلفی نوشته شدهاند. از اینرو، چنین به نظر میرسد كه حكایت میخوارگی، عیاری و سپس توبه او از اواخر سدۀ 4 و یا اوایل سدۀ 5ق وارد منابع شده است.
سومین روایت كه تنها ابونصر سراج در كتاب اللمع (ص 195) آورده است، اینكه بشر در ابتدا به نخریسی اشتغال داشت، اما در نتیجه تذكری كه ابواسحاق مَغازِلی به او داد، نخریسی را رها كرد و طریق زهد و عبادت در پیش گرفت. باز بنابر روایت چهارمی كه در منابع نسبتاً متأخر شیعی آمده است، بشر مردی میخواره و عیاش بود، ولی با شنیدن سخنی كه امام موسی كاظم(ع) درباره او گفت و او را به سبب طرز رفتارش حُر دانست، نه عبد، متنبه شد و توبه كرد (علامه حلی، 19؛ شوشتری، 2 / 12؛ معصومعلیشاه، 2 / 184-185؛ خوانساری، 2 / 130). اگرچه این حكایت در منابع كهن نیامده، و درستی آن محل تردید است، اما در منابع دیگر اشاراتی هست كه بر دوستی بشر با خاندان پیامبر(ص) دلالت دارد (برای نمونه، نك : قشیری، 12؛ میبدی، 8 / 501؛ عطار، 133-134).
لقب «حافی» به معنای پا برهنه است، و پا برهنگی او به موجب برخی روایتها برای رعایت ادب نسبت به بساط حق (زمین) بوده است (هجویری، همانجا؛ پند پیران، 66-67؛ عطار، 129). در روایتی دیگر آمده است كه او روزی در حالی كه یك كفش به پا داشت، برای گرفتن بندی برای كفش دیگرش نزد كفشدوزی آمد و چون كفشدوز با دیدن او در آن حال، به سرزنش او پرداخت، وی كفش دیگر را نیز از پای درآورد و از آن پس با پای برهنه راه رفت (ابن خلكان، 1 / 275). بنابر بعضی از روایتهای دیگر، چون بشر پس از شنیدن كلام امام موسی كاظم (ع) با پای برهنه به دنبال او دوید تا نزدش توبه كند، حافی نامیده شد (علامۀ حلی، شوشتری، معصومعلیشاه، خوانساری، همانجاها).
بشر 3 خواهر داشت كه هر 3 از زنان دیندار و صالح بودند و چنین به نظر میرسد كه وی سخت به آنان دلبسته بود و گفتهاند كه زهد را از یكی از خواهران خود فرا گرفته بود (سلمی، ذكر...، 88؛ ابونعیم، 8 / 346؛ پندپیران، 127؛میبدی، 2 / 417؛ عطار، 136؛ ابنخلكان، 1 / 276-277).
ظاهراً بشر هرگز ازدواج نكرد و از اینرو، گاهی بر او اعتراض میشد كه در اجرای سنت پیامبر(ص) كوتاهی كرده است، اما او زیركانه پاسخ میداد كه تا به ادای فرایض مشغول است، به سنت نمیپردازد (خطیب، 7 / 73؛ سهروردی، عمر، 165؛ عزالدین، 255). با اینهمه، در برخی از منابع شیعی شیخ ابونصر عبدالكریم بن محمد هارونی دیباجی، معروف به «سبط بشرحافی» را كه از علمای امامیه بوده است، از نسل او دانستهاند (خوانساری، 2 / 134؛ معصومعلیشاه، 2 / 187).
بشر به اصول و فروع دین عالم بود و احادیث بسیار میدانست (نك : خطیب، 7 / 67؛ هجویری، همانجا؛ عطار، 128). در گزارشی سیمای او با موی انبوه و ریش بلند وصف شده است (نك : خطیب، 7 / 70). وی از نزدیكان سَری سَقَطی، احمد بن عاصم انطاكی و فتح موصلی بود و با فُضَیل عِیاض، ابوسعید خرّاز و ابوحمزه بغدادی نیز مصاحبت داشت. محمد و احمد، فرزندان ابوالوَرد نیز صحبت او را درك كرده، طریق آنها در ورع نزدیك به طریقۀ بشر بوده است (سلمی، طبقات، 127، 223، 246، 294؛ خواجه عبدالله، 68، 71، 81، جمـ ؛ خواجه محمد، 63؛ جامی، 44، 70، 72، 129). او معروف كَرخی را نیز دیده بود و زمانی تقاضای عقدبرادری با معروف داشت، اما آن را مشروط به عدم شهرت به این عقد و عدم زیارت و ملاقات كرده بود (ابوطالب، 2 / 486). بشر همچنین با احمد بن حنبل معاصر بود و احمد در وصف و بزرگداشت او بسیار سخن گفته است. احمد بن وهب زَیات نیز از یاران او به شمار میرفت (خواجه عبدالله، 71-72، 118). برخی گفتهاند كه او مرید علی بن خَشْرَم بوده است و برخی دیگر او را شاگرد فضیل عیاض دانستهاند (عطار، همانجا؛ شیمل، .(37-38 با آنكه علی بن خشرم را در برخی منابع دایی او معرفی كردهاند (سلمی، همان، 33؛ خواجه عبدالله، 71؛ عطار، همانجا)، اما از مقایسه سلسله نسب بشر حافی و علی بن خشرم میتوان دریافت كه این دو عموزاده بودهاند (نك : خطیب، 10 / 278-279؛ ابن عساكر، 10 / 179).
بشر از ملاقات با خلفا و دولتمردان سخت حذر میكرد. گفتهاند كه وقتی شنید یكی از خلفا میخواهد او را ملاقات كند، گفت: اگر خلیفه مرا پس از این یاد كند، دیگر در این شهر نباشم (باخرزی، 2 / 116؛ سهروردی، عبدالقاهر، 109). او در ورع و زهد به آن درجه رسیده بود كه گفتهاند: هرگاه به خوردن طعامی حرام یا شبهه ناك دعوت میشد، دستش در آن كار، او را اطاعت نمیكرد (سراج، 45؛ میبدی، همانجا؛ نیز نك : ابن عماد، 1 / 60، 61). او در موعظههایش بر لزوم كسب حلال بسیار تأكید میكرد. وقتی از او پرسیدند: تو از كجا میخوری؟ گفت: از همانجا كه شما میخورید، اما آن كس كه میخورد و میگرید، با آن كس كه میخورد و میخندد، یكی نیست (ابوطالب، 2 / 35).
بشر حافی از صوفیان عزلت گزین بود و مصاحبت خلق را چندان خوش نمیداشت (ابن سعد، 7 / 342؛ ابن قتیبه، 525؛ ابوطالب، 1 / 511؛ ابونعیم، 8 / 340، 343؛ غزالی، احیاء... ، 2 / 192؛ سهروردی، عمر، 428). از همینروی بود كه وی با آنكه حدیث بسیار میدانست و از كسانی همچون وَكیع، عیسی بن یونس، فضیل عیاض، حَمّاد بن زید، شریك بن عبدالله، عبدالله بن مبارك و هُشَیم حدیث شنیده بود، اما چون نفس خود را مشتاق اشتغال به حدیث و نقل آن میدید، از این كار به كلی كناره گرفت و حتی كتابهای خویش را نیز دفن كرد. چند حدیثی كه از قول او نقل شده است، همگی در ضمن گفت و گو بوده است، نه به قصد نقل حدیث (ابن سعد، همانجا؛ خطیب، 6 / 67؛ ابن جوزی، 2 / 334؛ سمعانی، 2 / 158-159؛ مزی، 4 / 100-102).
ابن عربی بشر را از اقطاب مقام قلب یا مراقبه و صاحب دین خالص به شمار میآورد، زیرا در كارها به قلب خویش مراجعه، و به فتوای آن عمل میكرد و بر آن بود كه قلب جایگاه سرّالله است (نك : 4 / 79). بشر پارسایان را سفارش به سفر میكرد و آن را وسیله پاكیزگی و صفا میدانست و میگفت كه آب تا جاری است، پاكیزه است و چون راكد بماند، متغیر گردد (غزالی، همان، 2 / 213؛ سهروردی، عمر، 125).
از دیدگاه او درویشان 3 گروهند: گروه اول، درویشانی كه نخواهند و اگر بدهند نستانند، و این گروه با روحانیان در علیین باشند؛ گروه دوم، درویشانی كه نخواهند و اگر بدهند بستانند، و این گروه در جنات فردوس با مقربان باشند؛ و گروه سوم، درویشانی كه در حال فاقه بخواهند، و آنان با صادقان از اصحاب یمین باشند (ابوطالب، 2 / 404؛ غزالی، همان، 4 / 184). او دربارۀ رابطۀ میان علم و عمل بر آن بود كه اگر به علم عمل نشود، ترك آن بهتر است و وقتی كه آدمی خدا را اطاعت كرد، خداوند به او علم میآموزد و اگر عصیان كرد، از دریافت علم محروم میشود (ابونعیم، 8 / 340-341).
وی در تعریف توكل از دو نوع آن یاد میكند: نوع اول، توكلی كه شخص متوكل در عین كوشش، با تكیه به خداوند آرام و مطمئن است و به عمل خود اتكا ندارد. نوع دوم، توكلی كه در آن قلب شخص معطوف به خداوند، و در آرامش است و از حركت و كوشش فارغ. چنین شخصی به لطف خداوند عزیز است و این نوع توكل از جمله صفات ابدال به شمار میآید (همو، 8 / 351؛ غزالی، كیمیا... ، 2 / 554؛ جامی، 44). وی درباره سكوت و سخن گفتن نیز بر آن بود: در جایی كه سخن گفتن آدمی را به عجب آورد، باید سكوت كرد و آنگاه كه سكوت مایه اعجاب نفس شود، باید سخن گفت (ذهبی، سیر...،10 / 472؛ سلمی، «جوامع...»، 66).
از برخی از سخنان بشر چنین برمیآید كه او متمایل به طریق ملامت بوده است، چنانكه به شخصی از مریدان خود توصیه كرده است كه اگر بتوانی در موضعی قرارگیری كه مردم تو را دزد انگارند، چنین كن و اگر بتوانی بیش از آن نیز بكن (ابونعیم، 8 / 348). در اینصورت، باید او را از نخستین صوفیان ملامتی به شمار آورد. البته او در زندگی شخصی خود آنچنان به زهد و ورع مشهور بود كه جای هیچگونه ملامت بر او وجود نداشت. بشر مقام رضا را بالاترین مقامات سلوك میدانست (همو، 8 / 350). به عقیده او در میان دوستی دنیا و گرایش به مرگ رابطه معكوس، و میان زهد در دنیا و دوستی مرگ رابطه مستقیم وجود دارد (همو، 8 / 348). او صوفی را كسی میدانست كه قلبش برای حضور خداوند از كدورت پاك شده باشد (كلابادی، 21).
بیشتر مآخذ وفات او را در بغداد دانسته، و گفتهاند كه در باب حَرب مدفون گشت، اما برخی نیز وفات او را در شوشتر، و مزار او را در قصبه دلگشا كه در اطراف شوشتر و زیارتگاه عامه مردم است، گفتهاند (ابن سعد، 7 / 342؛ شوشتری، 2 / 14). ابن ندیم او را صاحب كتابی با عنوان الزهد میداند (ص 261) كه اكنون از آن اثری در دست نیست. از قول وی اشعاری نیز در منابع مختلف نقل شده است (سلمی، طبقات، 36؛ ابونعیم، 8 / 345-346، 354؛ خطیب، 7 / 76-77؛ ابن عساكر، 10 / 213- 219). ابونعیم اصفهانی نیز متن نامهای را كه او به علی بن خشرم نوشته بود، در حلیه الاولیاء آورده است (8 / 341-343).
مآخذ
ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دكن، 1371ق / 1952م؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، صفةالصفوة، به كوشش محمود فاخوری، بیروت، 1406ق؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر؛ ابن عربی، محییالدین، الفتوحات المكیة، به كوشش عثمان یحیی، قاهره، 1395ق / 1975م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینة دمشق، بیروت، 1995م؛ ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابن كثیر، البدایة و النهایة، به كوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1407ق / 1987م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوطالب مكی، محمد، قوت القلوب، قاهره، 1381ق / 1961م؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، بیروت، 1387ق / 1967م؛ باخرزی، یحیی، اورادالاحباب، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1358ش؛ پند پیران، به كوشش جلال متینی، تهران، 1357ش؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدی، تهران، 1370ش؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج 7، بیروت، دارالكتاب العربی، ج 10، دارالكتب العلمیه؛ خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، به كوشش محمد سرور مولایی، تهران، 1362ش؛ خواجه محمد پارسا، قدسیه، به كوشش احمد طاهری عراقی، تهران، 1354ش؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، قم، مكتبـة اسماعیلیان؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1406ق؛ همو، العبر، به كوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405ق / 1985م؛ سراج، عبدالله، اللمع فی التصوف، به كوشش نیكلسن، لیدن، 1914م؛ سلمی، محمد، «جوامع آداب الصوفیه»، به كوشش ایتان كولبرگ، مجموعه آثار، به كوشش نصرالله پورجوادی، تهران، 1369ش، ج 1؛ همو، ذكر النسوة المتعبدات الصوفیات، به كوشش محمود طناحی، قاهره، 1413ق / 1993م؛ همو، طبقات الصوفیة، به كوشش پدرسن، لیدن، 1960م؛ سمعانی، عبدالكریم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق / 1988م؛ سهروردی، عبدالقاهر، آداب المریدین، ترجمۀ عمر بن محمد شیركان، به كوشش نجیب مایل هروی، تهران، 1363ش؛ سهروردی، عمر، عوارف المعارف، بیروت، 1403ق / 1983م؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، 1376ق؛ عزالدین كاشانی، محمود، مصباح الهدایه، به كوشش جلالالدین همایی، تهران، 1367ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، تذكرة الاولیاء، به كوشش محمد استعلامی، تهران، 1360ش؛ علامۀ حلی، حسن، منهاج الكرامة، چ سنگی؛ غزالی، محمد، احیاء علومالدین، بیروت، 1415ق / 1995م؛ همو، كیمیای سعادت، به كوشش حسین خدیوجم، تهران، 1361ش؛ قشیری، عبدالكریم، الرسالة القشیریة، به كوشش احمد سعد علی، قاهره، 1359ق / 1940م؛ كلابادی، محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، به كوشش عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی، بیروت، 1400ق / 1980م؛ مزی، یوسف، تهذیب الكمال، به كوشش بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسة الرساله؛ معصوم علیشاه، محمدمعصوم، طرائق الحقائق، به كوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1318ش؛ منتخب رونق المجالس، به كوشش احمدعلی رجایی، تهران، 1354ش؛ میبدی، احمد، كشف الاسرار، به كوشش علیاصغر حكمت، تهران، 1357ش؛ هجویری، علی، كشف المحجوب، به كوشش و. ژوكوفسكی، تهران، 1358ش؛ نیز:
1975. Schimmel, A.,
حسین لاشیء